نعمت چشایی

ساخت وبلاگ
سلاممممماونروز بعد ساحل مرجان، همه برگشتن هتل و بازار ولی غزل گفت بیا بریم پلاژ میخوام موهامو بافت بزنم و کمی آفتاب بگیرم، راستش اصلا حوصله رفتن پلاژ نداشتم ولی اگه نمی رفتمم باید تو شهر غریب نگران غزل میشدم. چون اونجا گوشی باید تحویل میداد و دیر و زود میشد نگران می شدم. من و غزل رفتیم.. اولش دوست بافت موی خودش نبود.. گفت آفتاب میگیرم تا بیاد.. و بعد مثل صدها خانمی که اونجا برنز میکردن، اینم تو آفتاب موند و من تنهایی رفتم دریا.. با وجودیکه همون اول ساحل بودم ولی اونروز موجهای بزرگی میومد و چندبار با شدت موج تو گوش و دهنم خورد و از آب بدمزه مستفیض شدم. جالب بود روز اولی که دریای کیش رو دیدم فکر کردم همیشه آرومه و بدون موج و میگفتم دلم دریای شمال میخواد. ولی حالا میدیدم نه والاا اونجورام نیست و موج خیزان هست.. حتی خواهرزادم‌که سالها کیش وند بود میگفت نترسید اینجا بخاطر نمک و سنگینی آب هیچکسی غرق نمیشه! دقیقا همون روزی که دریا مواج بود و آفتاب و گرمی هوا اصلا اینو نشون نمیداد، دو تا جوون تو اسکله غرق شده بودن.. خلاصه که من همچنان تنهایی دریا بودم و غزل گفت دوستم اومد میرم دوش و بعد بافت مو.. منم گفتم این دختره حتما وارده و زود بافت تمام میشه و ده دقیقه بعدش رفتم دوش که البته بخاطر داغی آب دوش فقط بدنمو شستم و موها و صورتمو نشستم.. با خیال راحت هم رفتم سراغ کمدم و لباس پوشیدم ولی مگه غزل اومد!!!!! تو سالن رختکن جایی برای نشستن نبود و ساحل دریام چون لباس داشتم گرمم میشد بیام دیگه.. تازه بعد یکساعت رفتم سراغ غزل و دیدم وااای هنوز کارش شروع نشده و دوستش الکی پیچونده بودتش و یک مشتری دیگه بافت میزد.. ساعت هم ۲ و نیم‌ شده بود و اعصابم خورد بود که نمیتونیم به ناهار هتل برسیم و حتما گوش نعمت چشایی...
ما را در سایت نعمت چشایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : calmdreams بازدید : 40 تاريخ : سه شنبه 28 شهريور 1402 ساعت: 18:11

سلاممممشب هماهنگ کردیم که فرداش یعنی شنبه۱۱شهریور همه ۶ و نیم صبح اتاق هارو تحویل بدیم و بریم لابی تا ۷ که رستوران باز میشه سریع صبحانه بخوریم و بریم فرودگاه.تخت من و غزل جدا بود که یهو با ترس گفت مامان پاشو زلزله.. چشمامو باز کردم دیدم‌همه جا می لرزه و تو ذهنم دقیق اومد که بیاااا چندروز خوش گذروندیم، حالا اینجا الکی میریم زیر آوار!ساعت ۵ونیم صبح بود. غزل گفت بدو لباس تنمون کنیم و دوتایی هول هولکی لباس پوشیدیم و گفت بریم اتاق خاله ها‌.. حالا بچم از ترسش هی قفل درو باز میکرد و باز نمیشد، یادمون رفته بود کارتی که بجای کلید در هست از قسمت پریز برداریم.. تو راهروی هتل تک و توک متوجه زلزله شده بودند و بیرون بودن ولی اتاق خواهرا که رفتیم چون یکی حمام بوده و اون یکی وسایلاشو جابجا میکرده متوجه زلزله نشده بودن.هرچی که بود بخیر گذشت و ۷ سریع صبحانه خوردیم؛البته من که اشتها نداشتم فقط چای خوردم ولی بقیه ماشالا مثل هرروز سیر خوردن..۷و رب هم ون که از قبل رزرو کرده بودیم اومد و هممون با یک ون خندون به سمت فرودگاه رفتیم.یادتونه گفته بودم خواهرم برای پسر و عروس و نوه هاش کلی کفش خریده بود و ماها هم خودمون هرکدوم یک بسته کفش دستمون بود؟! که هرکدوم برای اینکه از گیت رد شیم یک کفش دیگه هم دستمون گرفتیم گفتیم نهاااایت فکر میکنن هر کدوم کفشهای خانواده خودمون دستمونه و گیر نمیدن!!ولی لامصب اون زنیکه ی عقده ای ورودی گیر داد و گفت همتون باید گمرک‌حساب کنید.. یا گمرک جریمه بدین یا با کد ملی هرکدومتون یک عوارض خروج بزنید و رد شین..گفتیم بابا ما خانوادمون پرجمعیته و کفش برای مصرف شخصی خودمونه برای فروش که نیستتتت ولی گه تر ازین حرفا بود که قبول کنه و گفت برین با اون دستگاه کد ملی بزنید و جریمه بدین.در نعمت چشایی...
ما را در سایت نعمت چشایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : calmdreams بازدید : 42 تاريخ : سه شنبه 28 شهريور 1402 ساعت: 18:11

سلامممچطورید؟محل کارم منتظر شوهر هستم که برسه و بریم خونه..جاتون خالی از ظهر کمی گوشت کوبیده داریم و احتمالا برای غزل باید سیب زمینی سرخ کنم تا با ادویه دلچسبش بخوره.میگم کههه خیلییی از بابت سرگیجه تعادلی اذیتم. چیزی که حدود ۳ ماه شروع شده و روز به روز بیشتر میشه.راستش هنوز موفق نشدم دکتر گوش وقت بگیرم.. عایا کسی درین مورد اطلاعاتی داره که بدونم کلا با دارو کنترل میشه یا تا عمر دارم همینطور می مونم؟ تاريخ دوشنبه بیست و هفتم شهریور ۱۴۰۲سـاعت 21:58 نويسنده ونوس| | نعمت چشایی...
ما را در سایت نعمت چشایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : calmdreams بازدید : 35 تاريخ : سه شنبه 28 شهريور 1402 ساعت: 18:11

سلاممم

خوبید؟؟

حوصله سفرنامه دارید؟ نعمت چشایی...

ما را در سایت نعمت چشایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : calmdreams بازدید : 31 تاريخ : چهارشنبه 15 شهريور 1402 ساعت: 9:26

سلام اول چون صبح شنبه س از دیروز تعریف کنم که اوضاع خوب بود و همه چی اگه گل نبود. حداقل بلبل بود!!! زن غضنفر قرار بودخواهر کوچیکه رو دعوت کنه و گفت بجای خونه، بریم پارک محلی نزدیک.. همیشه حتی اگه برای ۲۰ نفر بخواد غذا بزاره، من بخاطر اخلاق غضنفر میگم من برای خودمون میپزم.. قرار شد مرغ ته دیگی درست کنه و منم شب که رسیدم خونه مرغ هارو مزه دار کردم و گفتم برنج هم جمعه صبح درست کنم.. جمعه بیدار شدم دیدم پیام داده که غذا درست نکن برنج من زیاد بود و اسراف میشه.. نعمت چشایی...
ما را در سایت نعمت چشایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : calmdreams بازدید : 44 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1402 ساعت: 17:32

سلامممممدیروز ۴۰ برادر! بود..خواهرکوچیکه روزهای دفنش‌نبود و تازه عمل کرده بود.. دیروز تازه بقیه رو تو آرامگاه دید! همچنان‌ درد زیاد داره و نشستن هم سختشه..به زور رو صندلی نشست و آروم اشک ریخت.. با بقیه هم روبوسی و گاهی گربه .. یکجا حس کردم معذب نشسته، گفتم بلندت کنم؟ اشاره کرد آره..تا بلندش کردم گفت حالم بده یکم آب بده..تو مراسم۴۰ برادر فقط حلوا گذاشته بودند.. بدون آب! بدون گلاب! بدون ..داد زدم شوهرش‌از جای دیگه آب بیاره که دیگه نفس خواهر بالا نمیومد.. به سختی اشاره کرد که نمی تونه نفس بکشه..با اشاره به شوهرش فهموند که اسپری تنفسشو بهش بده.. به شوهرش فهموند تو ماشینه!آخه دختر خوب! تو که اخلاق خودتو می دونی چرا اسپری به این مهمی باید تو ماشینت باشه؟؟شوهرش تا بره از ماشین بیاره، حالش بد و بدتر شد و این وسط فقط داد زدم دوتا داداشام بیان که ماساژ طبی بلدن.. بدی ماجرا این بود که بخیه های شکمش هنوز درد داره و اجباری گن بسته بود و به سختی همون وسط آرامگاه درازش کردن..بمیرم براش داشت از بی نفسی بال بال!می زد..هرکی اون دور و اطراف بود ایستاده بود اونجا و تماشا می کرد و نظر می داد!یکی می گفت قفسه سینشو بمالید.. یکی می گفت پاهاش.. اون یکی رگ گردنش.. اون یکی باد بزنیدش.. یکی‌گفت اورژانس بگیم.. که فکر کردیم در حد شوک عصبی معمولی هست و الان خوب میشه!!شوهرش با اسپری رسید ولی گفت خالیه نعمت چشایی...
ما را در سایت نعمت چشایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : calmdreams بازدید : 39 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1402 ساعت: 17:32

سلامینی براش مهمم‌ که اون آهنگو میزاره؟ نعمت چشایی...
ما را در سایت نعمت چشایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : calmdreams بازدید : 48 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1402 ساعت: 17:32